یک ماه دلگیر
باز هم سرماخوردگیهای پشت سر هم تو و کلافگی من و بابا از بس بردیمت دکتر و تو خواب و بیداری بهت دارو دادیم. نمیدونم همه بچه هایی که مهد میرن، مثل تو اینقدر مریض میشن. وقتی تو خواب مجبورم بهت شربت بدم، عذاب وجدان میگیرم. این کار سخت همیشه با مامانه و من اون لحظه احساس میکنم مامان خوبی نیستم، شاید کوتاهی میکنم که تو یه روز بدون آنتی بیوتیک نداری... روز عاشورا مامانم شله زرد نذر داشت و تو هم دوباره سر دیگ از خدا انگری برد خواستی..مدل جنگ ستاره دو. هر چی سعی میکنیم کمتر با انگری بردها مشغول باشی، نمیشه. هر اسباب بازی فقط چند روز برات تازگی داره و دوباره میری سراغ انگری بردها. این روزها از ماشینهای کارتون cars یا به قول خودت همکارهای مک کوئین خی...
نویسنده :
مامانی
10:16